سرگرمیشعر و مشاعره

مشاعره الفبایی حرف گ

فال حافظ
5
(4)

گر مرد رهی میان خون باید رفت

از پـای فتـــاده سرنگون باید رفت

عطار نیشابوری

گر نمی کوشی به درمانم به آزارم مکوش

مرهــم دل نیستی، بر سینه پیکانی چرا؟

حمید سبزواری

گر تو خواهی عزت دنیا و دین

عُــزلتی از مــــردم دنیــا گزین

سهایی

گفت آسان گیــر بــر خــــود کارها کـز روی طبع

سخت می گیرد جهان با مردمان سخت کوش

حافظ

گفتم از دل بــــرود چــــون ز مقابل برود

غافل از اینکه چو رفت از پی او دل برود

امید اصفهانی

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتا چه تــوان کرد که تقدیر چنین بود

حافظ

گفتن بسیار نـــه از نَغــزی است

ولوله ی طبل ز بی مغــزی است

جامی

گفته بــــودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

سعدی

گفتی انــــدر خـــواب بینی بعــــــد از این روی مــــرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

رهی معیری

گفتی: به تو بگذرم از شوق بمیری

قـربــان سرت بگــذر و بگـــذار بمیرم

بیدگلی

گفتی کـه بــه دل شکستگان نزدیکیم

ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست

نظامی

گلــــی کــــه تــــربیت از دست بــاغبـــــان گرفت

اگر به چشمه ی خورشید سرکشد خود روست

حافظ

گنج بی مــار و گل بی خار نیست

شادی بی غم در این بازار نیست

مولوی

گنج خواهی در طلب رنجــی ببر

خرمن از می بایدت، تخمی بکار

سعدی

گنـــه کــــــردن و بی بـاک بودن

بسی آسان تر از پوزش نمودن

اسعد گرگانی

گوش کن با لب خامــوش سخـن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

هوشنگ ابتهاج

گویند دل به آن بت نامهــربان مده

دل آن زمان ربود که نامهربان نبود

اصلی قمی

گهی از خنده گلریزی، مگر ای غنچه! گلزاری؟

گهــی از گریــــه لبریـــزی مگـر ای ماه! دریایی

مهدی سهیلی

گیرم پــــدر تـــو بــود فاضل

از فضل پدر تو را چه حاصل

سعدی

گــــر با دگـــران بــه از منی، وای به من

 ور با همه کس همچو منی، وای همه

ابوسعید ابوالخیر

گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار

ای که منـــع گریه بی اختیــارم می کنـی

وحشی بافقی

گر به چشم ما جانا، جلوه های ما بینی

در حــــرم اهـــل دل جلـوه ی خـــدا بینی

رهی معیری

گـــرت از دست بر آیـــد دهنی شیریــن کـن

مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

سعدی

گر تو باشی می توان صد سال بی جان زیستن

بی تو گر صــــد جان بود یک لحظه نتوان زیستن

عاشق اصفهانی

گــر تـــوکل می کنی در کـار کن

کشت کن پس تکیه بر جبار کن

مولوی

گر چه دوری می کنم بی صبـر و آرامم هنوز

می نمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز

وحشی بافقی

گرچــه رفتی، ز دلم حسرت روی تـو نرفت

در این خانــه به امیـــد تـــو باز است هنوز

عماد خراسانی

گرچه صـــد پروانــه را شمعیم از سوز درون

صد هـزاران شمع را از شور جان پروانه ایم

مسعود فرزانه

گر چه مجنونم و صحرای جنون جای من است

لیک دیوانــــه تر از مــــن دل شیدای من است

فرخی یزدی

گرچــه می دانم نمیای ولی هـر دم ز شوق

سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم

هدایت طبرستانی

گرچه هر لحظه مدد می دهدم و چشم پر آب

دل ســودا زده در ســوز و گـــــداز است هنــوز

عماد خراسانی

گرچه یاران همه از شادی ما غمگینند

بــاز شادیم که یـــاران ز غم ما شادند

قیصر امین پور

گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد

لیک مــــرگ عاشقان باشـــد حیـــات جاودان

شهریار

 گر غم لشکر انگیزد کـه خــــون عاشقان ریــزد

من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

حافظ

گر ز مسجد به خرابـات شــدم خـرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمـان خواهد شد

حافظ

گـر ز بی مهـــری مــرا از شهــر بیـــرون می کنی

دل که در کوی تـو می ماند به او چون می کنی؟

همایی نسائی

گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد

آسیا تفرقـه از هم نکنــد گنـدم و جـو

گفـتـــم ببینمش مگـــــر درد اشتیـــاق

ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم

گرچه رفتی ز برم حسرت روی تــو نرفت

در ایــن خانــه به امید تو باز است هنوز

گر نهال شتاب، بنشانی

ندهد میوه جز پشیمانی

مطالب مرتبط پیشنهادی:

شعر با ل

شعر با ک

برای مشاهده اشعار با حروف دیگر به صفحه مشاعره الفبایی مراجعه کنید.

از نظر شما این مطلب چقدر مفید بود؟

میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 4

برای این مطلب امتیازی ثبت نشده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا