مشاعره الفبایی حرف ج
جان بی علم بی نوا باشد
مرغ بی پـــر نه بر هوا باشد
سنایی
جان خوشست اما نمی خواهم که جان گویم تو را
خواهــم از جــان خـوش تری یابم که آن گویم تــو را
هلالی جغتایی
جانـــــم بگیـــــــــــر و صحبت جانانــــه ام بخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
هوشنگ ابتهاج
جانی که خلاص از شب هجـران تو کردم
در روز وصــــال تــــو بــــه قربـــان تو کردم
فروغ بسطامی
جای مهتاب، بـه تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند
فریدون مشیری
جذاب ترین مرحله، ای عشق همین است
از من تو همـــــان چیز بخواهــی که نــدارم
خلیل ذکاوت
جـذبــه عاشق اثـــــر در سنگ خـارا می کند
کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا می کند
صائب تبریزی
جز دل که گیرد جان من جز من که گیرد جان دل
گر دل بمیــــرد وای مــــن گر من بمیــرم وای دل
مهرداد اوستا
جز راست مگوی گاه و بی گاه
تـــا حاجت نایـــدت به سوگنـد
ناصر خسرو
جز کوی توام نیست به سر فکر مقامی
تا عمـــر به پایان برسد منزلم این است
گلشن کردستانی
جمع ما جمع نباشد تو پریشان باشی
یاد حیـرانی مــــا آری و حیـــران باشی
وحشی بافقی
جوانمرد و خوش خوی و بخشنده باش
چــو حق بر تــو پاشد تــو بر خلق پاش
سعدی
جوانی بر سر کوچ است، دریاب این جوانی را
کـــه شهــری بـــاز، نشناسد غریب کاروانی را
نظامی
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کــردم جوانــی را
شهریار
جهان را نیست کاری جز دو رنگی
گهــــــی رو می نماید گــــاه زنگی
نظامی
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چـــرا بهــــره ی ما همــــه غفلت است
فردوسی
جــانم به لب رسید و لبـم بر لبش نخـورد
بــــر روی مــــن ز مهـــر تبسّم نمـــی کند
احمد بختیاری
جدایی تا نباشد دوست قدر دوست کی داند
شکستـه استخــوان دانـد بهــای مومیایی را
جای پــا همـوار می سازد همیشه راه را
مرگ را داغ عزیـزان بر مـن آسان می کند
مطالب مرتبط پیشنهادی:
برای مشاهده اشعار با حروف دیگر به صفحه مشاعره الفبایی مراجعه کنید.