شعر و مشاعره

مشاعره الفبایی حرف ه

فال حافظ
5
(1)

هر چيز که بشکند ز بها افتد و ليک

دل را بها و قدر بود تا شکسته است

هادي رنجي

هر سر موي تو را با زندگي پيوندهاست

با چنين دلبستگي از خود بريدن مشکل است

صائب تبريزي

هر شبي گويم که فردا ترک اين سودا کنم

باز چون فردا شود امروز را فردا کنم

هلالي جغتايي

هر کجا رفتيم داغي بر دل ما تازه شد

سوخت آخر جنس ما از گرمي بازارها

بيدل دهلوي

هر کجا شاخه گلي همرنگ خون رويد ز خاک

کشته ي عشقي است مدفون، از مزار ما مپرس

پرتو بيضايي

هر کجا عدل روي بنموده است

نعمت اندر جهان بيفزوده است

سنايي

هر که پا از حد خود برتر نهد

سر دهد بر باد و تن بر سر نهد

عطار

هر که در کارها شتاب کند

خانه عقل را خراب کند

هر که عيب دگران پيش تو آورد و شمرد

بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد

سعدي

هر که غيرت نداشت دينش نيست

آن ندارد کسي که اينش نيست

اوحدي

هر که نان از عمل خويش خورد

منت حاتم طايي نبرد

سعدي

هر که در آتش سوداي تو امروز بسوخت

ظاهر آنست که فردا بود ايمن ز عذاب

خواجوي کرماني

هر که شد خاک نشين، برگ و بري پيدا کرد

سبز شد دانه، چو با خاک سري پيدا کرد

اعلايي

هر که گفتار نرم پيش آرد

همه دل ها به قيد خويش آرد

مکتبي

هر که منظور خود از غير خدا مي طلبد

چو گدايي است که حاجت ز گدا مي طلبد

خادم اصفهاني

هر که از جاده ي انصاف نهد پا بيرون

سينه ي او هدف تير حوادث گردد

هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود

در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست

حافظ

هر نا کس و کس مي کند آزار دل من

با آنکه به گيتي سر آزار کسم نيست

مشفق کاشاني

هر نفس چون گل به بادش مي دهم

گنج باد آورده را ماند دلم

علي معلم

هزار خويش که بيگانه از خدا باشد

فداي يک تن بيگانه که آشنا باشد

سعدی

هست تيغ زبان ز تيغ بتر

کاين خورد بر تن و آن خورد به جگر

مکتبي

همت بلند دار که نزد خدا و خلق

باشد به قدر همت تو، اعتبار تو

ابن يمين

همرهي شرط است اندر کارها

تا رسد آسان به منزل بار ها

ياسمي

همه جا به بي وفايي مثلند خوبرويان

تو ميان خوبرويان مثلي به بي وفايي

هاتف اصفهاني

همه خفتند و به غير از من و پروانه و شمع

قصه ي ما دو سه ديوانه دراز است هنوز

عماد خراساني

همه را بياموزدم، ز تو خوشترم نيامد

چو فرو شدم به دريا چو تو گوهرم نيامد

مولوي

همه شهر ايران سراي من است

که نيک و بدش از براي من است

فردوسي

همه کارم ز خود کامي به بد نامي کشيد آخر

نهان کي ماند آن رازي کزو سازند محفل ها

حافظ

همه کس به يک خوي و يک خاست نيست

ده انگشت با يکديگر راست نيست

اسدي

همه هست آرزويم که ببينم از تو رويي

چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويي

فضيع الزمان رضواني

همه ي سهم من از عشق تو غم بود ولي

دوست دارم که تو را شاد ببينم اي دوست

سلمان هراتي

هميشه دختر امروز، مادر فرداست

ز مادر است ميُسّر بزرگي پسران

پروين اعتصامي

همي وعده دهي امروز و فردا

همين امروز و فردايت مرا کشت

بابا طاهر

هيچ کس جاي مرا ديگر نمي داند کجاست

آنقدر در عشق او غرقم که پيدا نيستم

معين کرمانشاهي

هيچ کس ما را نمي آرد به خاطر، اي عجب

ياد عالم مي کنيم اما فراموشيم ما

پرتو بيضايي

هر چند موثر است باران

تا دانه نيفکني نرويد

سعدي

هر بد که به خود نمي پسندي

با کس مکن اي برادر من

سعدي

هر جا نقش پاي تو بر خاک مانده است

عشقت مرا به خاک همانجا کشانده است

بهادر يگانه

هر آنگه که موي سيه شد سپيد

به بودن نماند فراوان اميد

فردوسي

هر چه گشتيم در اين شهر نبود اهل دلي

که بداند غم دلتنگي و تنهايي ما

معين کرمانشاهي

هزار جهد نودم که سر عشق بپوشم

نبود بر سرآتش میسرم که نجوشم

سعدی

همه دعوی کنی و خایی ژاژ

در همه کارها حقیری و ژاژ

ابو شکور

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما 

حافظ

هر آن کس که در این حلقه نیست زنده به عشق 

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید 

حافظ

هر گز حدیث حاضر غایب شنیده ای 

من در میان جمع و دلم جای دیگر است 

سعدی 

هرمائده ای که دست ساز بشر است 

یا بی نمک است و یا سراسر نمک است 

خاقانی 

هنگام تنگ دستی در عیش کوش ومستی 

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را 

هرکس که بدید چشم او گفت 

کو محتسبی که مست گیرد 

حافظ

هوای کوی تو از سر نمیرود آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد

حافظ

مطالب مرتبط پیشنهادی:

شعر با ی

شعر با و

برای مشاهده اشعار با حروف دیگر به صفحه مشاعره الفبایی مراجعه کنید.

از نظر شما این مطلب چقدر مفید بود؟

میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 1

برای این مطلب امتیازی ثبت نشده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا