شعر و مشاعره

مشاعره الفبایی حرف ن

فال حافظ
5
(3)

نبايد بستن اندر چيز و کس دل

که دل برداشتن کاريست مشکل

سعدي

نمي توان به تو شرح بلاي هجران کرد

فتاده ام به بلايي که شرح نتوان کرد

هلالي جغتايي

نمی دانم چه می خواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته ست

هوشنگ ابتهاج

نابرده رنج گنج میسر نمی شود

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

سعدی

نا کرده گناه در جهان کیست بگو

وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو

خیام نیشابوری

ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را

دلم خون می شود چون بشنوم نام جوانی را

کاظم پزشکی

نشاط جوانی ز پیران مجوی

که آب رفته باز نیاید به جو

سعدی

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

هوشنگ ابتهاج

نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود

در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود

مهدی سهیلی

نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد

ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت

صائب

نیابد مراد آنکه جوینده نیست

که جویندگی عین بالندگی ست

خواجوی کرمانی

نیازارم ز خود هرگز دلی را

که می ترسم در او جای تو باشد

نظیری نیشابوری

نیست در عالم ز هجران تلخ تر

هر چه خواهی کن و لیک آن نکن

مولوی

نژاد و گوهر من از محیط یکرنگیست

مرا به زور چو شبنم به رنگ و بو بستند 

صائب

ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو 

تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟

مهدی سهیلی

نقش زیبای “جوانی”را شبی دیدم بهخواب 

از غم او دیگرم در چشم گریان خواب نیست

مهدی سهیلی

نغز گفت آن بت ترسا بچه باده فروش 

شادی روی کسی خور که صفایی دارد 

حافظ

نه هر که چهره برافروخت دلبری دارد 

نه هر که آینه سازد سکندری داند 

حافظ

نرکس که نظر باز بود در صف گلها 

چون روی تورا دید نظر سوی تو دارد 

حافظ

نام من روزی رفتست بر لب جانان به سهو

اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز

حافظ

نباید بستن اندر چیز و کس دل 

که دل برداشتن کاریست مشکل 

سعدی

نالم و ترسم که او باور کند 

وز کرم آن جور را کمتر کند 

حافظ

نه من از پرده تقوی به در افتادم و بس 

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت 

حافظ

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

حافظ

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم 

حافظ

نظربه سوره نور است و دل به آیه فتح

به فال روی تو چون واکنند قرآن را

حافظ

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است

حافظ

نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود

آنچه با خرقه زاهد می انگوری کرد

حافظ

نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که خوب است و که زشت

حافظ

نی حدیث راه پرخون میکند

قصه های عشق مجنون میکند

مولوی

مطالب مرتبط پیشنهادی:

شعر با و

شعر با م

برای مشاهده اشعار با حروف دیگر به صفحه مشاعره الفبایی مراجعه کنید.

از نظر شما این مطلب چقدر مفید بود؟

میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 3

برای این مطلب امتیازی ثبت نشده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا