سرگرمیشعر و مشاعره

مشاعره الفبایی حرف ع

فال حافظ
5
(3)

عمرت تا به کی به خود پرستی گذرد

یـــا در پــی هستی و نیستی گـــذرد

خیام نیشابوری

علی ای همـای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را

شهریار

عقربه باز پشت دستم را می گزد که قرار نزدیک است

لحظه های بــه بار آمـدن شاخه ی انتظار نزدیک است

مرتضی آخرتی

عاشق آنست که فکر سر و سامانش نیست

پیـرهـن گـر بــه تنش هست گریبانش نیست

نادم لاهیجی

عاشق اگر بیند ستم، کی شکوه از یارش کند

بلبل نمی رنجـــد ز گل، هــر چنـــد آزارش کنند

فایض ابهری

عاشقان چون عهد با جانان کنند

جـــان شیرین بــر سر پیمان کنند

محمود شاهرخی

عــاشقـــــــان را بگـذاریـــد بنالنـــــد همــــه

مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید

معینی کرمانشاهی

عاشقی را شرط تنهـــا نالــه و فریـاد نیست

تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست

میرزاده عشقی

عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

نــاز پــرورده، تنعم نبرد راه به دوست

حافظ

عاشقی مقدور هر عیاش نیست

غم کشیـدن صنعت نقاش نیست

بیدل

عاقبت گرگ زاده گرگ شود

گر چه با آدمی بـزرگ شود

سعدی

 عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غــربی ترین دل نیز عـاشق می شود

خلیل ذکاوت

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

بـــه کجــا رود کبوتـــر که اسیــر بــاز باشد

سعدی

عشق آتش بـــود و خانــه خــرابـی دارد

پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست

عماد خراسانی

عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت

جــــان شیــریــن را فـــــدای شیـــرین کـــرد و رفت

فرخی یزدی

 عشق بغضی بود و ناگهان شکست

سخت بــود اما چقدر آسان شکست

سهیل محمودی

عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود

هـــر که بــر چهره از این داغ نشانی دارد

سعدی

عشق، شیریست قـوی پنجه و می گوید فاش

هـــر کـــه از جـــان گــذرد بگــذرد از بیشه ی ما

ادیب نیشابوری

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همــه سهل است، تحمـــل نکنم بــار جدایی

سعدی

عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

فروغی بسطامی

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم

تقــــویم ها گفتنــد و مــــا باور نکردیم

قیصر امین پور

عهـــد و پیمان تـــو با مـــا و وفــا با دگران

ساده دل من که قسم های تو باور کردم

شهریار

عنان به دست فرومایگان مده، زنــهار

 كه در مصالح خود خرج می كنند تو را

صائب تبریزی

عجب نبـود ز خاکش تا قیامت بـوی خون آید

بیابانی که آب از دیده ی من میخورد خارش

طبیب اصفهانی

عمـــر رفت و از تــو مـــا را صـــد پریشــانی هنـوز

وه، چه عمرست این که حال ما نمی دانی هنوز

هلالی جغتایی

مطالب مرتبط پیشنهادی:

شعر با غ

شعر با ظ

برای مشاهده اشعار با حروف دیگر به صفحه مشاعره الفبایی مراجعه کنید.

از نظر شما این مطلب چقدر مفید بود؟

میانگین امتیاز 5 / 5. تعداد آرا: 3

برای این مطلب امتیازی ثبت نشده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا