سرگرمیشعر و مشاعره

مشاعره الفبایی حرف ب

فال حافظ
4.7
(6)

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

بــه دریـــا بنگرم دریا تو بینم

باباطاهر عریان

بر آستان جانان گــر سر تـوان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

حافظ

با آنکه ز مــا هیچ زمــان یــاد نکردی

ای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی؟

حزین لاهیجی

با این عطش تا چشمه، دیگر دیر خواهد شد

دریـــا اگـــر باشـــد دلت تبخیــــر خــواهد شد

محمد علی بهمنی

بــا خـــدا بـــاش و پادشـــاهـی کن

بی خدا باش و هر چه خواهی کن

مجلسی

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در بـــاغ لاله رویــد و در شـــوره زار خس

سعدی

بـــار درخت علـــم نباشد مگــر عمل

با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری

سعدی

با رشتــه ی زلف تــــوام امشب سر راز است

افسوس که شب کوته و این رشته دراز است

هدایت طبرستانی

بــــــار محبــت از همــــــه بــاری گران تر است

وان کس کشد که از همه کس ناتوان تر است

فروغی بسطامی

با ضعیفان هر که گرمی کرد عالم گیر شد

ذره پــــرور باش تـــا خورشیـــد تابانت کند

ظلی تبریزی

با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره مـــن که ساختــه از آب و آتشم

شهریار

بـا بـــد گهـــر میامیز، تا بـــد گهر نگـــردی

حکم سراب دارد، آبی که در شراب است

صائب تبریزی

به قدر جستجو روزی بدست آید، ز پا منشین

 که رزق مـــور بــا آن ناتــوانــی در قــدم باشد

صائب تبریزی

بود مصاف تو ای چرخ با شکسته دلان

همیشه شیر تو آهوی لنگ می گیــرد

صائب تبریزی

بر مـــا گذشت نیک و بــــد، امـــا تـــو روزگار

فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست

عماد خراسانی

بــــه یکی جـــان نتوان کرد دعا

کز لب لعل تو یک بوس به چند

رودکی

بی گناهی، کم گناهی نیست در دیوان عشق

یوسف از دامــــان پاک خـــود به زنــدان می رود

صائب تبریزی

بسی ممنونم از دشمن که پیش یار هر ساعت

بــدم می گویـد و می آردم هــر لحظه در یــادش

هدایت طبرستانی

بدا به حالت آن مجرمی که روز حساب

بـه یک شب هجــــر تواش عذاب کننــد

قاآنی

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کـــز آتش درونـم دود از کفن بـرآیــد

حافظ شیرازی

به غیـر اینکه پریشانیم به طــول کشــد

شکایت از سر زلفت، چه ماحصل دارد؟

میرزا باقر اصفهانی

بــه انگشت عصا هـــر دم اشارت می کنـــد پیــــری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا

بیدل دهلوی

بر لبم کس خنـده ای هـرگز ندیــد الاّ مگر

در میــان گـــریه بر احوال خود خندیـده ام

نزاری قهستانی

بی تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را

خنــــــده گــــل درد سر مـــی آورد آزرده  را

کلیم کاشانی

به تکلّــم، به تبسّـم، به خمـوشی، به نگــاه

می توان بـرد به هر شیوه دل آسان از دست

کلیم کاشانی

به هر گل می رسد می بوید این دل

نمی دانــم کـه را می جوید ایـن دل؟

همدانی

به چه مشغول کنــم دیده و دل را که مدام

دل تـــو را  می طلبد دیــده تو را می جوید

صائب تبریزی

با همه تدبیر خویش ما سپر انداختیم

روی به دیــوار صبر چشم به تقدیـــر او

مطالب مرتبط پیشنهادی:

شعر با پ

شعر با الف

برای مشاهده اشعار با حروف دیگر به صفحه مشاعره الفبایی مراجعه کنید.

از نظر شما این مطلب چقدر مفید بود؟

میانگین امتیاز 4.7 / 5. تعداد آرا: 6

برای این مطلب امتیازی ثبت نشده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا